کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
《#حیفا-23》
🔴 این خصلت ها به تایید کارشناس جرم شناسی، کارشناس الهیات، کارشناس آناتومی، کارشناس تغذیه، کارشناس بالینی و کارشناس استراتژیک که همگی این کارشناسان الان در ابوغریب در حال خدمت می باشند، رسیده و همگی بر وجود این خصلت ها در افراد مذکور اتفاق نظر دارند.
🔵 پروژه را باید شروع میکردیم... این پنج نفر را در اتاق ها و سلول های مجزا قرار دادیم... تقریبا همه چیز برای انجام پروژه آماده است... اما حفصه گفته صبر کنین... احساس میکنم دیشب یکی از دنده هایش شکسته باشه... چون وقتی نفس میکشه، هر از گاهی بازدمش به صورت منقطع و لرزان میشه. اجازه بدید جریان دنده اش را فردا عرض کنم. ساعت برج ماه..
⚫️ از دوربین به طور دقیق داشتم به حالات و حرکات ابوبکر البغدادی و مناجات ها و نعره های صبحگاهی اش توجه میکردم که دوربین مشرف به سلول حفصه نظرم را جلب کرد... دیدم حفصه در حال خواندن نماز صبح بود که ابومحمد بیدار شد و آرام آرام از پشت سر به طرف حفصه نزدیک شد... حرکاتش به صورت مشکوک و خشن ارزیابی میشد... نمیدونم حفصه حواسش بود یا نه... اما بعد از نماز که سر از سجده بعد از نمازش برداشت، ناگهان ابومحمد شدیدا به طرف حفصه حمله کرد و از پشت سر تمام وزنش را روی حفصه انداخت و کمر حفصه به طور ناگهانی و شدید خم شد... فکر کنم همین جا بود که یکی از دنده های سمت راستش شکست و فریاد نسبتا بلندی زد...
⚪️ اما ابومحمد دهان حفصه را محکم گرفت و اجازه نداد بیشتر از این داد بزند... ما هم دستپاچه شده و نگران وضعیت پیش رو بودیم... حفصه دست و پا میزد... دستان زمخت و بزرگ ابومحمد روی دهان و گردن حفصه بود اما بقیه اعضا و جوارح بدن ابو محمد هیچ تکانی نمیخورد و کار دیگری نمیکرد...
😱 دو سه نفرمان از روی صندلی بلند شده بودیم با حالت وحشت و نگرانی به دوربین آن سلول نگاه میکردیم و منتظر چیزی شبیه معجزه بودیم... اما به هیچ وجه نمی توانستیم به او نزدیک شده و در کار حفصه دخالت کنیم... حتی اگر حفصه میمرد هم نباید دخالت میکردیم...
🔵 تا اینکه دیدیم دست و پا زدن حفصه از تند و شدید به کند و لحظه ای تبدیل شد... صورت ابومحمد به حفصه نزدیک شد و دستان ابومحمد هم از روی دهان و گردن حفصه شل تر شد... حفصه که قرمز شده بود و حتی داشت کبود میشد... چند تا نفس عمیق از لابه لای انگشتان زمخت ابومحمد وحشی کشید و... چشم به چشم به هم زل زدند و ............
🤔 ابو محمد آدم عجیبیه... حتی منم تا دیشب نفهمیده بودم که بر خلاف ظاهر آرام و ساکتش، همه چیز را با خشونت همراه میکند و همه چیز را از خشونت آغاز میکند... حتی شهوت و ابراز محبتش هم... حداقل نتیجه دیشب این بود که یکی از دنده های حفصه شکست اما ابومحمد وحشی و زمخت را قانع و آروم کرد...
👈 قربان! به بهداشت و سلامت همه ماموران باید برسم و کار چندان سختی هم نیست... اما واقعا کنترل شرایط حفصه از دسترس من خارج هست... فقط امیدوارم آیکون های بهداشتی و رد یابی در بدنش واکنش منفی نشون نده و مشکلی پیش نیاد... چون تجربه خوبی از ماموریتم در زندان گوانتامانو ندارم اینو عرض کردم.
🔵 ضمنا لطفا درباره استعلام DDr430 هر چه زودتر تعیین تکلیف کنید. چون از یکی دو روز آینده که وضعیت حفصه بهتر بشه، آموزش های استراتژیک را شروع میکنیم. برج ساعت هفت... امضاء
💠 [ متاسفانه ما به استعلام DDr430 دست نیافتیم اما از نامه شماره 237 مطلب جالب توجهی استفاده میشه که ظاهرا در پاسخ به یکی از سوالات شرعی حفصه پیرامون روزه های مستحب یهودیان از دایره شرعیات متساوا صورت گرفته است!!! نظرتون به این نامه جلب میکنم]
ادامه دارد...
《#حیفا-24》
🔴 [ متاسفانه ما به استعلام DDr430 دست نیافتیم اما از نامه شماره 237 مطلب جالب توجهی استفاده میشه که ظاهرا در پاسخ به یکی از سوالات شرعی حفصه پیرامون روزه های مستحب یهودیان از دایره شرعیات متساوا صورت گرفته است!!! نظرتون به این نامه جلب میکنم]
🔵 سند 237 : «محرمانه»
تاریخ: محفوظ
از: اداره متساوا-بخش ضد تروریسم
به: مامور یعکوف
👈 در پاسخ به استعلام شماره DDr430 باید دقت شود که روزههاي مستحب عبارتند از :
1- روزه آدينه پسح : اين روزه مختص پسران و مردان اولزاد خانواده است كه به يادبود ضربت خداوند به اولزادهاي مصريان در هنگام آستانه خروج بنياسرائيل از مصر و مصونيت عبرانيان از اين ضربت صورت ميگيرد.
2- در ايام خاص از سال به ويژه ماه الول ، روزهاي دوشنبه و پنجشنبه روزه گرفته ميشود.
3- روزهاي آدينه ماه نو عبري ( روز قبل از حلول ماه قمري).
4- عروس و داماد در روز عروسي يا روز قبل از آن به مناسبت شروع زندگي جديد و به منظور توبه از گناهان گذشته در صورت امكان روزه ميگيرند.
5- كسي كه خواب آشفتهاي ديده است و آن را نشان بدي ميداند، روز بعد به خاطر كفاره گناهان و رفع مصيبت روزه ميگيرد.
6- برخي رسم دارند كه در سالروز درگذشت والدين خود يا سالروز درگذشت علماي عاليرتبه ديني روزه بگيرند.
7- در مواقع خاصي مانند احتمال وقوع بلاياي طبيعي يا بروز خشكسالي و نظاير آن، بنا به حكم مرجع ديني، روزه جماعتي بر يهوديان منطقهاي خاص مقرر ميشود.
⚫️ به خاطر شرایط خاص تیم شما، واجب بودن تمام انواع فوق، از شما برداشته شده است و به حفصه بگید روزه هایش درست است و اشکالی ندارد... ضمن اینکه دستور داده میشود که به خودت زیاد سخت نگیر... ما هنوز به تو نیاز داریم... میدونم که برای روحیه ات بسیار موثر هست که بدونی: خواهرت، میتار خیلی موفق هست و تونسته چهار گروه مسلح در افغانستان راه بندازه و خدمت خوبی به سازمان کرده است. اما من از روش های تو بیشتر خوشم میاد... چون با محبت جذب میکنی اما خواهرت میتار با خشونت و دافعه، جذی میکنه‼️ امیدوارم هر دو تون موفق باشید. امضاء
🔵 سند G
جلسات مهمی درباره چگونگی و کیفیت آموزش های لازم به ابوبکر البغدادی و ابومحمد العدنانی برگزار شد... تصمیم بر آن شد که ظرف مدت 300 روز ، در یک پروژه سه مرحله ای ، آموزش های لازم صورت بگیرد. این سه مرحله عبارتند از:
صد روز اول: اعتقادات و تجدید نظر در عقاید اسلامی
صد روز دوم: آموزش های استراتژی و منطقه شناسی
صد روز سوم: تکنیک های لیدرینگ و تربیت راهبری
➕ امیدوارم پروژه به خوبی پیش برود و نتایج حداکثری حاصل شود. هرچند که ما در محاسبات خودمان، مامور هستیم که فقط روی پنجاه درصد نتیجه پروژه ها حساب کنیم. اما حتی اگر همین پنجاه درصد هم محقق بشود، از اسلام و اصول و فروع عقاید اهل سنت و شیعیان در طول مدت حدودا 20 سال چیزی نخواهد ماند!!
👈 [ به علت اینکه تعداد قابل توجهی از مخاطبان و خوانندگان این مستند، جوانان و کسانی هستند که از اطلاعات دینی و اعتقادی بالایی برخوردار نیستند مجبوریم که محتوای صد روز اول که به خط دهی و انحرافات اعتقادی و تجدید نظر در عقاید اسلامی به سبک یهودیت صهیونیزم است، با سانسور بسیار زیاد و فقط به صورت گذرا نقل کنیم!]
😱 ضمنا به درخواست حفصه، ابوبکر هم به سلول حفصه و ابومحمد منتقل شد و در یک سلول نه متری، سه نفرشان در کنار هم به سر میبرند‼️ برنامه غذایی طبق نظر کارشناس تغذیه اداره میشود هرچند حفصه، در بسیاری از مواقع، سهم غذایش را بین آن دو تقسیم میکند و اکثر روزها یا روزه است و یا کمتر غذا میخورد!! بیشتر ورزش میکند و تلاشش این است که میزان چربی بدنش به همین میزان بسیار پایین نگه دارد و حتی به صفر برساند... ضمنا تنها تقاضایش یک چادر عربی و قرآن چاپ سعودی بوده است!! برج ساعت هفت. امضاء
ادامه دارد...
《#حیفا-25》
⚫️ سند 238 : «محرمانه»
تاریخ: محفوظ
از: اداره متساوا-بخش ضد تروریسم
به: مامور یعکوف
... جای نگرانی نیست. میزان اثرگذاری دستگاه های هورمونی و بهداشتی و خونی بدن حفصه در حد مطلوبی است و تا الان در آزمایشگاه ها مورد خلاف روی سلول های آزمایشی حفصه حتی در زمینه بیماری های خطرناک و حیاتی گزارش نشده است...
⚫️ مطلب دیگر آنکه گزارشات را از یک کانال ارسال نکنید و همچنین از روند دیگر پروژه های ابلاغی هم گزارش مفصل تهیه کرده و ارسال نمایید. اما روند پروژه آموزشی جهت آنالیز و استفاده در دوره های آموزشی سازمان به نیروهای جوان تر، به صورت فیلم و صوت هم ارائه شود. امضاء
🔴 سند H
... هفته اول، باید بحث توحید ارائه میشد. حفصه که متخصص موسسه پژوهشی شیعه شناسی است برای این مسئله پیشنهاد داد که ابتدا خودش این مسئله را طرح کند و اگر مورد پذیرش ابو بکر و ابو محمد قرار نگرفت، کارشناس الهیات تیم ما مستقیما وارد این مسئله بشود.
▪️اما شرایطی پیش آمد که دهان همه ما باز ماند و از این همه درایت و ظرافت حفصه انگشت در دهان ماندیم. حتی بنیامین که کارشناس الهیات گروه است جلوی حفصه سر تعظیم فرود آورد و گفت: حتی استاد من هم نمیتوانست اینقدر توحید را قشنگ به این دو بوالهوس یاد دهد و تلقین کند‼️
🤔 در طول یک هفته، حفصه فقط روی سه جمله کلیدی درباره توحید کار کرد‼️ یکی از آن جملات این بود: «همین که همه در حال تک روی هستند و هر کس به یک سمت و یه جهت و یک نفر و یک هدف و یک حکومت و یک دولت و یک جایگاه و یک ایده خاص تمایل دارد، به من میفهماند که همه به سمت «تک» بودن و «یکتایی» تمایل شدید دارند! اگر «یکی» نبود که این «یک» ها را مدیریت کند، سنگ روی سنگ بند نمیشد و همه دنیا زودتر از اینها به هم میریخت! پس هم «او» هست و هم «یکتا» ست! اگر یکتا نبود کسی دم از «تک» بودن ایده و فکر و راه و هدفش نمیزد!!»
⭕️ استدلال فوق به همراه دو استدلال دیگر بود که ابو بکر و ابو محمد را شیفته درس توحید و یکتا پرستی حفصه کرد و حفصه در طول یک هفته، فقط برای سه استدلالش مثال میزد تا بهتر در ذهن آنها بماند... آنها هم مثل دو کودک تشنه معارف، انگار نه انگار که دکترای الهیات دارند، به سخنان و حرفهای حفصه، گوش که نه، بلکه جان و دل میدادند‼️
👈 مطالب توحیدی حفصه یک بعد دیگری هم دارد. حفصه میگفت: من عاشق خدا هستم... احساس میکنم که او واقعا شایسته پرستش است... نه به خاطر اینکه حتما ما را آفریده باشد... بلکه به خاطر اینکه دست ما را برای خدمت به خودش باز گذاشته است... خدمت به او توسط خدمت به بندگانش محقق می شود... همین که به هم آرامش بدهیم، در واقع، در حال خدمت به او هستیم... اوج عبادت من، خدمت به شما دو نفر است... نوری در چهره شما وجود دارد که رنگ و لعاب نوعی انتخاب دارد... شما منتخب هستید... این را با تمام وجود حس میکنم... خدایم به من الهام میکند که شما میتوانید منادیان توحید باشید...
😱 تا دیروز عصر‼️
روز دهم شروع مرحله اول دوره آموزشی بود... ابومحمد العدنانی و حفصه پشت سر ابوبکر البغدادی اقتدا کرده بودند و نماز جماعت میخواندند... معمولا یک نماز چهار ساعتی را در نیم ساعت میخوانند!! ... ابوبکر مقید است که حداقل چهار صفحه قرآن را در هر رکعت بخواند!! ... اواخر رکعت سوم بودند که از دوربین دیدیم حفصه به زمین افتاد... آن دو نفر نمازشان را تموم کردند و فورا به سرغ حفصه رفتند... هر کاری کردند به هوش نیومد... ما از دوربین که میدیدیم فکر میکردیم اینم یکی از فیلم های حفصه است... اما دیدیم اون دو نفر با وحشت فراوان به طرف درب سلولشون دویدند و با نعره های بلند از ما طلب کمک کردند‼️ ... دو نفر از بچه های تیم پزشکی با سرعت به طرف سلول آنها دویدند و گوشی را درآوردند و ضربان قلب و نبض حفصه را چک کردند... دیدیم دکتر وحشت زده شد و گفت: کار نمیکنه... تپش نداره... نبضش را نمیشنوم... حفصه داره میره...‼️‼️‼️
😱 24 ساعت هست و پس از انتقال حفصه به بیمارستان بغداد، ما هیچ اطلاعی از وضعیت سلامتی حفصه نداریم...
ادامه دارد...
《#حیفا-26》
Ⓜ️ سند 239 : «محرمانه»
تاریخ: محفوظ
از: اداره متساوا-بخش ضد تروریسم
به: مامور یعکوف
سریعا به وضعیت پزشکی و سلامتی حفصه رسیدگی شود... اگر لازم شد، اخبار مراحل درمان و سلامتیش را لحظه ای و با تماس تلفنی به سازمان گزارش دهید... امیدوارم مشکل جدی پیش نیاید اما کلا از دو حالت خارج نیست: یا زنده می ماند یا میمیرد... اگر زنده ماند، در صورت تایید سلامت جسمی و روانی او توسط کارشناسان گروه، به فعالیتش ادامه خواهد داد... اما اگر زنده نماند، سریعا جنازه او را به تل آویو منتقل کنید... چرا که جنازه اش بدون احتساب وسایل و هورمون سازها، حداقل 180 ملیون دلار ارزش دارد...
🈂 ضمن آنکه اگر زنده نماند، ابوبکر و ابومحمد هم نباید زنده بمانند... چرا که آنها پروژه فکری حفصه بودند و هیچکس دیگری به مهارت حفصه نمی تواند آنها را تربیت کند به جز میتار ... که البته میتار هم درگیر پروژه افغانستان است... اگر لازم شد، پروژه حذف ابوبکر و ابو محمد را به روش TTR (مرگ بدون جنازه) اجرا کنید... امضاء
✳️ سند i
وضعیت روحی ابوبکر و ابومحمد بسیار بد گزارش می شود... کل 24 ساعت گذشته را رو به قبله نشسته اند و فقط گریه میکنند و برای شفای حفصه دعا میکنند... حتی از دیشب اصلا غذا نخورده اند و جیره غذایی آنها دست نخورده باقی مانده است... فکر نمیکنم حتی اگر پدر و مادرشان را جلوی آنها به قتل برسانیم، به اندازه غم و غصه مریضی حفصه آنها را آزار دهد‼️‼️‼️
شنیدم که ابو محمد به ابوبکر میگفت: «دکتر! تصور کن که قرار باشه بعد از فراق میتار، فراق حفصه را هم تحمل کنیم! من خیلی نگران وضعیت سلامتی او هستم... دکتر! بنظرت الله دعای ما را درباره سلامت حفصه مستجاب میکند؟ من دیشب احساس کردم که با افتادن حفصه بر روی زمین، همه بنیادهای ایدئولوژیم به زمین خورد و جلوی چشمم دست و پا زد‼️»
😳 ابوبکر البغدادی گفت: «شنیدم که عایشه ام المومنین نقل کرده است که برای شفای بیمار، سوره حمد را باید خواند... در روایتی دیگر آمده که نباید دست از دعا برداشت... حتی باید نذر کرد که خدا این بانوی مومن خودش را شفا بده تا بتونه بیشتر در زندگیش خدمت کنه... ایمان و جاذبه ای که در حفصه هست، در کسی تا حالا ندیدم... حتی وقتی تمکینمان میکند و آرام میشویم، وجودش تشنه ترمان میکند...»
😳 تا الان ندیده و نشنیده بودم که هیچ مسلمانی برای ما دعا کند... شاید بهتر است که بگویم تا الان موجودی به پیچیدگی حفصه ندیده بودم که بتواند دل تو نفر در مایه های محمد بن عبدالوهاب(سر سلسله وهابیت سعودی) به دست آورد و اینگونه تحت تاثیر قرار بدهد.
🅾 و اما حفصه...
حدود ساعت 10 صبح امروز، بدن حفصه با حالت نیمه جان در حالی که لباس سفیدی بر تن داشت از بیمارستان بغداد به ابوغریب آوردند‼️
نمیدانستم جریان چیست؟ از ماموران انتقال که پرسیدم، آنها هم از من گیج تر بودند... حفصه زنده مانده و الا با لباس های سپید و بدن نحیف و بیمارگونه اش به سلولش برگشت‼️
تقریبا همه اعضای تیم در اتاق کنترل زندان جمع شده بودند و با دهان های نیمه باز، و با حالت ایستاده، به دوربین سلول این سه نفر زل زده بودند‼️ دیدیم که:
⭕️ تا حفصه را با حالت خوابیده به سلولش برگرداندند، ابوبکر و ابومحمد فریاد خوشحالی سر دادند و شروع به سر و صدا و خوشحالی کردند! ابوبکر، کنار بدن حفصه نشست و سر حفصه را به سینه چسباند و ابتدا او را بوسید و با چشمان پر از اشک به او نگاه میکرد!! ... ابومحمد هم طرف دیگر حفصه نشست و به او میگفت: حفصه با ما حرف بزن! میخواهیم صدایت را بشنویم! صدایت را از ما دریغ نکن...
اما ... اما ... قربان چه بگویم از ساده لوحی همه ما‼️‼️ همه ما حدودا بیست نفر، به علاوه آن دو نفر، به لبان حفصه چشم دوخته بودیم تا ببینیم او میخواهد چه گوید‼️‼️
😳 حفصه با چشمان نیمه باز و لبان خشکش گفت: دکتر عزیزم! ابومحمد جانم! لحظه ای که در نماز جماعت با شما بودم، عظمت شما دو نفر، مرا مبهوت خود کرد... شما دو نفر، موسی و هارون این امت هستید... ابوبکر، موسی و ابومحمد هم هارون این امت سرگشته است... شما را در آسمان دیدم که فقط انگشت اشاره را به همه نشان میدادید و در هر لحظه ای از شادی و غم، فقط یک جمله میگفتید! میگفتید: الله اکبر... الله اکبر...
😳 شما دو نفر برای این امت برگزیده شده اید و رسالتی از جنس موسی و هارون دارید... فرات، نیل شماست و انگشت اشاره و الله اکبر هم عصای شما... همه را به توحید دعوت کنید و با کفر و الحاد و مجوس مبارزه کنید... من وقتی تحمل دیدن این همه بزرگی را نداشتم، نقش بر زمین شدم... سرور من و سرور همه امت...
ادامه دارد
《#حیفا-27》
⚫️ سند 240 : «محرمانه»
تاریخ: محفوظ
از: اداره متساوا-بخش ضد تروریسم
به: مامور یعکوف
▪️ هضم این همه هوش و فراست در وجود یک دختر کار دشواری است اما اگر آن دختر از فرزندان «یهوه» پیر کارکشته باشد که تمام شرافت کاری اش را برای تربیت فقط چهار دختر قرار داده است دیگر حرفی برای گفتن نمیگذارد و همه حرفها را تمام کرده و انگشتان را به دندان ها میدوزد...
▫️یعکوف! حتی من هم فکرش نمیکردم که سکته خفیف و ایست قلبی و غش و ضعفش هم کار خودش باشد... کابوس تعیین جایگذین برای حیفا و دادن خبر مرگ حیفا به موساد، یک لحظه هم امانم نمیداد و نمیدانستم دقیقا باید چه کنم؟ چرا که در طرح های عملیاتی این چهار دختر، حتی نیروی سایه(نیرویی که در سایه مامور حرکت میکند تا هرجا مامور قبلی حذف یا ناپدید شد، او دنباله ماموریت را انجام بدهد!) هم به این راحتی قابل تعریف نیست...
🔺یعکوف! این کانال از طریق PV درگاه RRD امن است و میتوانیم راحتتر حرف بزنیم اما گزارشی که صبح فرستاده بودی، نقاط مبهم فراوانی داشت‼️😳 چرا خلاصه وضعیت پزشکی حیفا را به صورت فایل عکس فرستاده بودی؟ آیا مسئله ای هست که قرار باشد از پزشکان اداره کمک بگیریم؟ چرا توضیحی پیرامونش نداده بودی؟ منظورت از «این هم شاهکار بچه ها!» چه بود؟😳
منتظر جوابت در اسرع وقت هستم. امضاء
🔴 سند J
هوش و ذکاوت حفصه ستودنی است هرچند گاهی اوقات ترسناک میشود و از هر مسلمان معتقدی، سخت تر به نظر میرسد اما من هم به شاهکار متساوا درباره تربیت مامورانش ایمان دارم...
▪️اگر قرار باشد چهار نفر از دیوارهای تردید و انکار عبور کنند... [ از اینجا تا حدودا 4 خظ قابل رمزگشایی و ترجمه نبود!]
🔴 اما قربان! من اصلا امروز صبح گزارشی برای شما ارسال نکرده ام‼️😳 آخرین گزارش من به شماره حرف i بود که دیشب فرستادم... ضمن اینکه اصلا دسترسی به خلاصه وضعیت پزشکی حفصه هم نداشتم تا بخواهم تقدیم بکنم!! از اصطلاح «این هم شاهکار بچه ها!» اطلاعی ندارم. ما فورمت های خودمون را داریم... این عبارت، از لیست فورمت های ما خارج است...
▪️منتظر دستور میمانم و تا اطلاع ثانوی از جانب شما از ارائه گزارش جدید خودداری میکنم. برج ساعت 8 ... امضاء
🔴[اسناد شماره 241 و 242 متساوا در این هارد نیست و ذخیره نشده است! اما باید حاوی مطالب مهمی باشد که سبب صدور حکم زیر شده است]
🔵 سند 243 : «محرمانه»
تاریخ: محفوظ
از: اداره متساوا-بخش ضد تروریسم
به: مامور یعکوف
🔺فقط از کانال DSW جهت ارسال هر گزارش یا تقاضایی استفاده کن... این افتضاح در حال پیگیری است... نامه دیروز را مجبور شدم به بالا منعکس کنم... نمیدانم کسی که آن نامه شش کلمه ای را داده، تا چه حد به اطلاعات دسترسی دارد اما پروژه «شش کلمه ای» در حال اجراست... در هر حال، فعلا از این خط با من در تماس باش... امضاء
👈 [مشکوک شدم و به بچه ها گفتم که داستان نامه شش کلمه ای را بررسی کنند. بی اطلاع نبودند اما توضیح کامل و جامعی هم به من ندادند... برادر ابومجد الدین از بچه های گردان آل پس از دو هفته تلاش متن نامه را کشف کرد و به من نشان داد... متن نامه این بود: «متساوا... پسر روح... زندان... چرا؟ ... بیمار... حفصه‼️» ... من هنوز از مصدر نامه بی اطلاعم‼️]
ادامه دارد...
《#حیفا-28》
⛔️ سند K
مباحث توحید خوب پیش رفت و حفصه تونست از نظر توحیدی و یکتاپرستی به سبک اسلام مدرن روی اون دو نفر اثر بذاره... خیلی برام جالبه که حدودا سه چهار بار تا حالا ابوبکر و ابومحمد اصرار کردند و حفصه را امام جماعت خویش قرار دادند و از بابت این مسئله هم بسیار خرسند بودند‼️ البته این امامت جماعت شدن حفصه در حال تکرار است و صحنه های عجیبی از حفصه به چشم میخورد!😳
مثلا دیشب حفصه نماز عشا را پنج رکعت خواند و حتی نمازش را بدون تشهد و سلام تمام کرد‼️ اما آن دو نفر فقط یک لحظه به هم نگاه کردند و عکس العمل خاصی نشان ندادند! وقتی از حفصه دلیل این کارش را خیلی محترمانه و کودکانه پرسیدند، حفصه لحظه ای مکث کرد و اصلا بدون اینکه جواب سوال آنها را بدهد گفت:
🤔 «توحید در ادامه باید منجر به وحدت رویه در عالم شود وگرنه به درد دنیای ما نخواهد خورد... دنیا پر از کفر و شرک شده است... توحید تنها نسخه شفابخش دنیاست... توحید به هر قیمت حتی به قیمت خون و قتل و غارت... باید توحید سرار عالم را فرا بگیرد... توحید حتی از نماز و ظاهر شریعت هم محترم تر و واجب تر است...» این حرفهای حفصه این روزها به روش های مختلف جهت تثبیت و ایمان این دو نفر مدام تکرار میشود!
🔴 از وقتی مثلا بیمار شد و غش کرد و 24 ساعت پیش آنها نبود، ترس از دست دادن حفصه به جان ابوبکر و ابومحمد افتاده و مثلا تا حفصه چند ثانیه سکوت میکند و سرش را پایین می اندازد و دستش را روی قفسه سینه اش میگذارد، فورا آنها عکس العمل به خرج میدهند! مثلا ساعتی پیش ابومحمد به حفصه گفت: «خیلی به خودت فشار نیاور... ما به تو خیلی نیاز داریم... چرا باید قلب تو درد بگیرد؟!»
🔵 نوع ارتباط حفصه با آن دو نفر شبیه گزارش مفصلی است که قبلا توسط یکی از ماموران اداره متساوا در ایران و هندوستان گزارش داده بود‼️ او گفته بود که در ایران و هندوستان، گروه های صوفیه و دراویشی هستند که آنقدر به قطبشان معتقد میشوند که حتی حاضرند برایش جان بدهند ... چه برسد به ترک واجبات و محرمات شریعت‼️ قطب ها هم در مرحله اول، چشم عقل و فهم ایمان آنها را کور کرده و سپس به آنها جهان بینی خاصی میدهند که می توان نمونه اش را در آرشیو فایل «خانه های فقیر الی الله در ایران» ببینید‼️
👈 [اصطلاح فقیر از اصطلاحات مرسوم در زبان دراویش و صوفیان می باشد و به کسی میگویند که چند مرحله از سلوک ابتدایی را سپری کرده و به عضویت رسمی خانه(محل اجتماع دراویش) درآمده باشد. این بند و ده ها بندی که بنا به ملاحظاتی مجبور به حذف و سانسور آنها هستیم، نشان دهنده حساسیت و علاقه آنها به پژوهش های اطلاعاتی و جاسوسی در تیره ها و اقلیت های مذهبی و غیر مذهبی ایران است!]
⚫️ حفصه در حال آماده سازی ذهن آن دو نفر برای بحث نبوت و خلافت است... او میگفت:
«خدا فقط با پیامبرش، دین را به مردم داد اما با خلافت، دست اراده اش را از آستین خلیفه به مردم نشان داد... خلیفه، یعنی دیگر خدا و پیامبرش کاره ای نیستند و دین و دنیای مردم باید توسط خلیفه آنها اداره شود... مباحث مربوط به نبوت چندان اهمیتی ندارد چرا که پیامبر مرده است و دیگر حتی روایاتش هم به درد مردم دنیا نمیخورد... چه برسد به شفاعت و دعایش... فقط خلیفه...
🔺حتی خدا هم در قرآن گفته که «انّی جاعل فی الارض خلیفه» پس هر کس خلیفه شود از طرف خداست حتی اگر با زور و شمشیر و خون و تجاوز به مردم باشد... مردم باید از حالت کفرآمیز سیاسی دنیای امروز رها شوند... دموکراسی و جمهوری مفت هم نمی ارزد...
🔸فقط باید خلیفه ای باشد تا بتواند مردم را هدایت کند و به دین و دنیای آنها رسیدگی کند... این مسئله را اولین بار خلیفه دوم مسلمانان (عمر بن الخطاب) پس از مرگ پیامبر مطرح کرد و افتخارش مال ایشان است...»
👈 [حرفهای زیادی زده که اجازه انتشارش نداریم اما پر از مغلطه و سفسته... اما در جواب این قسمت میتوان گفت که: مگر میشود دین با هزار زحمت و رنج پیامبر نازل شود اما برای بعد از مرگ پیامبر برنامه ای نباشد و هیچ جانشینی برای پیامبر تعیین نشده باشد؟! کدام عقل سالمی قبول میکند که پیامبر بعد از مرگش هیچ کاره باشد و کاری از دستشان بر نیاید اما در قرآن آمده باشد که تو شاهد همه مردم هستی و فرشتگان و مردم بر تو درود و دعا میفرستند و این ها همه تا قیامت ادامه دارد... آیه انی جاعل فی الارض خلیفه هم مربوط به داستان خلقت حضرت آدم است که خداوند در جواب ملائکه این جمله را فرمود و حتی هیچ مفسر اهل سنتی هم نگفته از این آیه میتوان خلیفه گری را اثبات کرد!!...
اما برای ما هم جالب است که چرا مفتیان بزرگ اهل سنت و دیگران، معتقدند که یا باید به زور زمام امور را در دست گرفت یا باید به حاکم ظلم و جور اقتدا کرد و تسلیم شد و قیام نکرد؟!]
ادامه دارد...
《#حیفا-29》
🔵 سند L
▪️از مرحله توحید وارد مرحله خلافت شدیم... به صلاح دید حفصه، هیچ توجه خاصی به نبوت نشد... اما هر سه نفر آنها هر روز حداقل به مدت 12 ساعت به حفظ قرآن و مرور و تثبیت محفوظاتشان می پردازند... حفصه هم پا به پای آنها به حفظ قرآن مشغول است... و بلکه بهتر است بگویم که آنها پا به پای حفصه در حال حفظ قرآن هستند...
▫️حفصه از سوره برائت برای حفظ قرآن شروع کرد... میگفت که: «سوره برائت، جهادی ترین سوره قرآن است که حجت را بر همه منافقان تمام کرده است! ... آنها حداقل روزی دو بار سوره برائت را به دقت می خوانند و برای همدیگر شرح و تفسیر میدهند...»
▪️نمی دانم حفصه چقدر سوره برائت را خوانده و تفسیرش را مسلط است که مدام می گوید: «روحیه خشونت و صلابت در یک مجاهد باید در حدّ سوره برائت باشد... باید از همه منافقان برائت جست و فقط یک چیز بین ما و منافقان حکم کند. و آن یک چیز هم چیزی نیست جز: شمشیر!»
▪️میگفت: «شرایط امروز مسلمانان به گونه ای است که اگر دست من بود میگفتم که قرآن های چاپ امروز، به جز آیات جهاد و جنگ با منافقان، آیات دیگری نباید داشته باشد... اگر دستم به این کار برسد، حتما آیات غیر جهاد را حذف میکنم تا مردم فقط به جهاد فکر کنند... ما چطور داریم زندگی میکنیم در حالی که هیچ خلیفه ای نداریم و سایه هیچ خلیفه ای بر سر ما نیست؟!»
▫️ابومحمد پرسید: «حفصه! به نظرت جهاد با چه کسانی؟ من وقتی در افغانستان بودم، وقتی آمریکایی ها و ارتش ناتو را میدیدم، چندشم میشد و احساس کینه به آنها داشتم اما از اینکه مردم آنها را اطاعت میکنند بسیار آزرده میشدم... الان هم همین احساس را دارم... منظور تو از جنگ و جهاد، در مقابل آمریکاست؟!»
▪️حفصه گفت: «آمریکا هم می تواند باشد اما ما دشمنی خطرناک تر از آمریکا داریم. نظر تو چیست ابوبکر؟!»
▫️ابوبکر که به دیوار پشت سرش تکیه داده بود و به گوشه ای از سلولش زل زده بود، حرفهای جالب توجهی زد که بخشی از صحبت هایش این بود: «آمریکا کاری به ما ندارد و اگر پایش را به دست خودمان در خانه خودمان باز نکنیم او مثل سگ هار، پشت درب خانه می ماند... این بدبختی را ما در افغانستان تجربه کردیم... تجربه تلخی بود... الان هم در عراق در حال تکرار تجربه تلخ قبلیمان هستیم...
🔺من فکر میکنم دشمنی ما با صلیبی ها(مسیحیان و غربی ها) از جنس آتشی است که فقط باید در وقت زمستان روشن کرد وگرنه هزینه دود و هیزمش را از ما خواهند گرفت‼️‼️ آنها به وقت دشمنی، دشمنان خوب، و به وقت دوستی، دوستان منفعت طلبی هستند... من چندان هم از آمریکا بدم نمی آید... حرف من فقط یک چیز است... و آن هم اینکه: نباید احساس کند که می تواند در ما نفوذ کند وگرنه به جای دوشیدن شیر، پستان گاو را هم از جا کنده و با خود خواهد برد!!»
🔹حفصه و ابو محمد که از این جملات ابوبکر، متعجب شده و لذت برده بودند به هم نگاه میکردند... ابوبکر ادامه داد و گفت: «من از آمریکا نه میترسم و نه دلهره ای دارم... چرا که بهترین سالهای عمرم را یا در زندان آنها بودم یا در دوره های نوچه های آنها شرکت داشته ام... بزرگترین ترس من، تفکر الحادی است که به جان اذهان مسلمانان مخصوصا اهل سنت افتاده است!!»
🔹ابومحمد گفت: چطور؟
🔺ابوبکر ادامه داد: «اهل سنت ما که اهل سنت نیست... اهل سنتی که هم به زیارت قبور میرود و هم بر محمد و آل محمد درود بفرستند و هم به دور کعبه طواف کند و هم نذر کند و هم استغاثه باران بخواند و.... که دیگر اهل سنت نیست!! به قول شیخنا ابن تیمیه؛ اهل سنت واقعی نیستند مگر آنکه این تفکرات را رها کرده و به اصل اسلام برگردد!!»
⚫️ حفصه نفس عمیقی کشید و پس از لحظه ای سکوت در آن جمع، لب به سخن گشود و گفت: «من با ابوبکر کاملا موافقم... از این همه درایت و صحبت های سطح بالایی که زد راضی هستم و قبول دارم... اما به نظر من، اهل سنت الان، در شناسنامه اهل سنت هستند... آنها به اسم، اهل سنت، و به رسم، شیعیانی هستند که فقط بعضی کارهایشان با شیعیان دیگر متفاوت است!!! مشکل اول ما با اسلام امروز، مشکل دوم ما با اهل سنت، و ام المصائب ما کسانی نیستند مگر: شیعیان!!»
ادامه دارد...
《#حیفا-30》
🔴 [صحبت های اعتقادی و مبنایی خاصی در اون فضا مطرح شده و بعضیاش در لب تاپ یعکوف موجوده که نشون میده اسرائیلی ها در حال تعریف و نهادینه کردن تفسیری از اسلام به نام «صهیونیزم اسلامی» هستند که مبانی توحید و خلافتش را به صورت تلگرافی و مختصر دئر قسمت های قبل به سمع و نظر شما رسید. اصل دشمنی آنها با اسلام ناب و اهل سنت و شیعیان وارد مرحله جدیدی شده که ... اجازه بدید دنباله روش آنها را از زبان گزارش یعکوف بشنوید]
🔵 سند M
▪️قربان! در وضعیت خوبی بودیم... تا اینکه حفصه پیشنهاد عجیبی داد که در تصمیم گیری آن دچار سردرگمی شده ام... چون اوضاع و احوال عقیدتی و فکری ابوبکر و ابومحمد خوب پیش میرفت و حتی علاوه بر مباحث توحید و خلافت، کم کم نصف قرآن، یعنی حدودا 15 جزء را با تشویقات حفصه و روش های مدرن حفظ قرآن، در طول کمتر از 40 روز حفظ کرده اند...
▫️حفصه دیشب که آن دو نفر خواب بودند، در وقت نماز شبش مدام این آیه را می خواند: «يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيه...» باحالتی میخواند که فهمیدم به خاطر ترس از خدا و قیامت نیست... فهمیدم که در حال انتقال پیامی به من است که باید بیشتر دقت کنم...
🔺پیام او دارای این کلید واژگان بود: فرار، انسان، برادر، مادر، پدر، دوست، فرزند...
🔻به راحتی فهمیدم که تقاضایش اینگونه است: باید زمینه فرار یا رفتن آنها از این زندان به صورت محدود فراهم شود... باید آنها به خانواده هایشان برگردند و مدتی با آنها زندگی کنند... یعنی همان طرح «استقرار موقت در محیط هدف» که سبب می شود مدتی آن دو نفر در شهر و دیار و خانواده خود زندگی کنند تا بهتر بتوانند به مطالب القا شده در طول این مدت فکر کنند و زمینه فهم و درک مطالب آینده در آنها به وجود بیاید...
▪️طرح بدی نیست و میتوان اجرا کرد اما قرار ما الان نبود... بلکه فکر میکنم حفصه اندکی زود اقدام به این طرح کرده... چرا که معمولا زمانی این طرح مطرح می شود که حداقل بعضی مبانی سیاسی هم برای افراد مورد هدف جا افتاده باشد! اما هنوز ابوبکر و ابو محمد ...
تکلیف چیست؟ لطفا تعیین تکلیف فرمایید. برج ساعت 9... امضاء
🔴 سند 245 : «محرمانه»
تاریخ: محفوظ
از: اداره متساوا-بخش ضد تروریسم
به: مامور یعکوف
🔺من حرفی ندارم... لابد لازم است که حیفا این تقاضا را کرده... چرا که این تقاضای بی سابقه ای هم نیست... قبلا هم از این مدل تقاضاها از طرف ماموران دیگرمان درباره اشخاص مورد هدفشان داشته ایم... اشکال ندارد... فقط توجه داشته باشید که باید تحت نظر باشند... تدابیر امنیتی به صورت کامل رعایت شود... امضاء
⚪️ سند N
🔺چشم قربان! شرایط خروج آنها از ابوغریب را فراهم میکنم. حفصه را به بهانه بازجویی از سلولش بیرون آوردم و حدودا 30 دقیقه با هم صحبت کردیم. طرحش را کاملا برایم توضیح داد... همان چیزی بود که شما هم گفتید... اما حرف دیگری زد که باز هم تصمیم گیری برایم مشکل شد... حفصه گفت:
👈 «آنها باید نتیجه آموزش هایشان را در اطرافیانشان ببینند... باید مدتی به آنها مهلت داد تا بفهمند که چقدر بین آنها و اطرافیانشان تفاوت است... چقدر اطرافیانشان در کفر و اشتباه و انحراف به سر میبرند... باید بدانند که آن دو نفر، برگزیدگانی هستند که باید اُمتشان را نجات بدهند... باید ... اما من هم باید با یکی از آنها بروم‼️‼️ ... من باید با ابومحمد بروم... چون ابوبکر را حتی اگر کنترل هم نکنیم راه خودش را میرود هرچند نیاز به کنترل امنیتی دارد... اما ابومحمد... از اولش هم ماموریت من ابومحمد بود... من باید با ابومحمد به بیرون از ابوغریب بروم و زندگی با ابومحمد را در خارج از ابوغریب تجربه کنم... با اینکه ابوبکر پس از طلاق از همسرش، با والدین و خانواده پدری اش زندگی میکند و ابومحمد زن و فرزند دارد‼️‼️ من مامور ابوبکر نیستم هرچند شرایط تنهاییش آماده تر است اما من باید به ابومحمد نفوذ بیشتری کنم... پس ترتیبی بده که من هم با ابومحمد باشم...‼️‼️»
😳قربان! باز هم گیج هستم و حفصه هر روز تقاضاها و حرفهایی میزند که تصمیم گیری درباره آنها برای من سخت است. حفصه میخواهد با ابومحمد برود‼️ چه کنم؟ برج ساعت 9ونیم... امضاء
ادامه داد...
《#حیفا-31》
🔵 [تنها چیزی که منو سردرگم کرده بود، کشف شیوه کار و روش کسب اخبار و اطلاعات درباره کار حفصه در الانبار و خانه ابومحمد بود. باید جالب باشه که چه اتفاقاتی در الانبار و خانه ابومحمد گذشته... به دکتر عزیز آل طاها سپردم که اسناد و مدارک موجود از بچه های عراق را بازخوانی و بررسی مجدد کند... این کار حدودا 2 روز کار میبرد اما دکتر در حدود کمتر از 30 دقیقه اطلاعات جالبی درآورد که در قسمت بعد، مهمون سفره دکتر خواهیم شد... اما نحوه چگونگی درمیان گذاشتن با ابوبکر و ابو محمد برای رفتن از ابوغریب و روش خارج کردن آنها از ابوغریب را از زبان اسناد یعکوف بشنوید]
⚫️ سند 246 : «محرمانه»
تاریخ: محفوظ
از: اداره متساوا-بخش ضد تروریسم
به: مامور یعکوف
🔸قرار هم نيست كه براي هميشه در ابوغريب بماند... حرکتش درست است... تو فقط مواظب ابوبکر یا همان دکتر ابراهیم باش... هسته های بومی را فعال کن که حرکات او را از نزدیک رصد کنند... حفصه را به خدا بسپار و برایش فقط دعا کن... حتی DDA ی موجود در دندانش هم برندار و بگذار همه چیز، آن جوری پیش برود که حفصه می خواهد... امضاء
🔴 سند O
🔹مطابق اوامر شما پیش خواهد رفت. وقتی میگویید فقط برایش دعا کن، احساس میکنم نتوانسته ام حساسیت شرایط موجود در ابوغریب و حرکات و برنامه های خاص حفصه را درست گزارش کنم...
▪️امشب قرار بود که حفصه پس از افطار و نماز مغرب، مسئله آزادی موقت را با آنها در میان بگذارد... وقتی نماز تمام شد، حفصه رو به طرف آنها کرد و گفت: «تقبّل الله... خدا از شما قبول کند و مرا هم در کنار شما سعادتمند نماید... درباره موضوعی باید با شما سخن بگویم... شما باید به سوی مردم قوم خویش بروید... مانند یوسف پیامبر، از این کنج زندان به سوی مردم خویش بروید و آثار و نشانه های ایمان و توحید را در میان مردمتان بجویید...
🔸عصر که برای دقایقی خوابیدم، پیامبر را در خواب دیدم که در کنار ابوبکر نشسته بود اما چیزی نمیگفت و صحبتی نمیکرد... این بدین معناست که تو، ای ابابکر، زبان پیامبر خواهی شد... شاید هم باشی اما ظهور و بروز نکرده باشد... امشب به فضل الهی، شرایطی پیش خواهد آمد که به دور از چشمان همه، از ابوغریب خارج خواهیم شد...همانگونه که حضرت نوح، از جلوی چشمان دشمنانش عبور کرد اما آنها او را ندیدند...»😳🤔
🔅ابوبکر ساکت بود و به سجده رفت... سجده نسبتا طولانی کرد... ابومحمد پرسید: حفصه! تو چکار خواهی کرد؟
⭕️ حفصه گفت: سرنوشت من کنج زندان است... مگر اینکه شما برنامه یا دستور خاصی برای من داشته باشید که در اون صورت تکلیفم فرق میکند!
❌ ابومحمد گفت: تو هم با ما بیا... اراده من این است که تو با ما باشی.
🔸حفصه گفت: من تابع اراده شما هستم. حرفی نیست. نظر ابوبکر چیست؟
👈 دقایقی گذشت تا ابوبکر سر از سجده بلند کرد و نفس عمیقی کشید و گفت: «امشب خواهیم رفت... اما فکر نکنم چندان طول بکشد و پس از مدتی به حبس برمیگردیم‼️‼️ من حاضرم... چنانچه ابومحمد هم همیشه پا به کار است و موافق است... درست است... حفصه هم باید باشد... اما پیش ابومحمد باشد بهتر است... فقط یک سوال دارم... حفصه از تو انتظار دارم که قداستت را در ذهن من حفظ کنی و با صداقت همیشگیت به من جواب دهی‼️»😳
😳حفصه اندکی جا به جا شد و با چشمانی گرد و متعجب گفت: بپرس‼️
ابوبکر گفت: تو با «میتار» نسبتی داری❓‼️
😳حفصه که انگار غافلگیر شده بود، پرسید: میتار کیست؟ چطور؟
🔸ابوبکر گفت: اینطور برخورد نکن حفصه... مرا بازی نده... میتار همان عزیزدلم است که مانند نگینی در کویر افغانستان میدرخشد و گرمای بدنش با گرمای بدن تو... رنگ مو و چشمانش مانند رنگ مو و چشمان تو...... [از نقل ادامه این مطلب معذوریم]🙈
🙈حفصه سکوتش کمی طولانی شد و جواب داد: میتار، خواهر ارشد ما و باهوش ترین و خوشکلترین زن طایفه ماست که فقط درباره او باید گفت: ماشاءالله لا حول ولا قوه الا بالله... حالا چطور یاد او افتادی؟!
🔸ابوبکر گفت: فقط این مطلب را متذکر شدم که بگویم میدانم که هستی و چه کاره ای؟ با تو و کار تو مشکلی ندارم... اما کاری کن که مجبور نشوی از پیش ما بروی...
➖✴️ ناگهان صدای مهیبی آمد که لرزش و ارتعاشاتش مانیتورها را از کار انداخت...
ادامه دارد...
《#حیفا-32》
🔴 این برای بار اولی بود که در مدت حضور من، مانیتورها قطع میشد... شک ندارم که پای حفصه در این ماجرا وسطه اما نمیدونم چطوری؟ ... فورا دو نفر را مامور بررسی انفجار کردم و خودم هم به اتصال دوباره مانیتورها مشغول شدم... همینطور که تنها بودم و در اتاق فرمان مجازی داشتم ویندوز و هارد سیستم مرکزی را چک میکردم، احساس کردم یکی نزدیکم ایستاده...😨
🔴 تا برگشتم به طرفش... دیدم حفصه است‼️ ... از بهت و تعجبِ از سرعت عملش در سکوت بودم و فقط به چشماش زل زدم... من حتی اگر میخواستم از طبقه بالای بالای آپارتمانم پایین بیام و در ماشینم را باز کنم و حرکت کنم، باز هم زمان بیشتری میگرفت تا اینکه بخواهم از دخمه طبقه دوم زیر زمین ابوغریب به اتاق فرمان بیایم... آن هم بدون کلید و شناخت قفل و...
🔵 حفصه گفت: «سلام قربان! فقط برای عرض ارادت خدمت رسیدم... گفتم حالا که میخوا برم و شاید هم زمانی که به ابوغریب یا زندان دیگر برمیگردم دیگر نتوانم شما را ببینم، از شما خداحافظی کرده باشم‼️‼️»
⚫️ من به حفصه گفتم: دو سوال! یکی اینکه چطور تا اینجا اومدی؟ دوم اینکه چرا الان نرفتی و قبلش اومدی اینجا؟!
🔵 حفصه گفت: «قبلا دو بار دیگر به اینجا آمده ام... داستانش مفصل است... شبی که سیف محمد معارج(رییس زندان ابوغریب تا قبل از اینکه یعکوف به ابوغریب بیاید) قصد من داشت، اینقدر عصبانی و خشمگین رفتار میکرد که متوجه نبود مفعولش در حال زدن جیب و کارت زاپاس الکترونیک درب های داخلی است... باید درس عبرتی به او میدادم که مستی از سرش بیفتند... یک شب که مست و لایعقل بود، وقتی خوابیده بود و نمیفهمید، به اندرونش نفوذ کردم و با خودکار روی گردنش یادگاری نوشتم تا نداند از کجا خورده...»
🔵 گفتم: اما بار دوم...
⚫️ گفت: بار دوم هم زمانی بود که خدمت شما رسیدم و اندکی شیطنت کردم!! ..............😨😱
⚫️ قربان! در عین ناباوری، حفصه از ماجرای نامه شش کلمه ای مطلع بود اما نمیدانست کار چه کسی است... به خاطر همین احساس خطر میکرد...
🔵 گفتم: اما چرا الان روبروی من ایستادی؟ پس ابومحمد و ابوبکر کجا هستند؟ تو چرا نرفتی؟
🔵 گفت: بدهی بر گردن من بود که باید قبل از رفتن به شما ادا میکردم!
🔴 پرسیدم چه بدهی؟!
⚪️ گفت: از آنجا که بعید میدانم دیگر بتوانم شما را ببینم، پس اجازه بدهید کمی از دینی که به خاطر شکنجه آن دو شب به گردن من دارید ادا کنم...
😱سپس ناگهان به طرفم حمله ور شد... و من آن لحظه ندانستم چه شد و به خاطر نمی آورم... الان هم از بیمارستان شیخیه بغداد پس از چهارساعت بیهوشی به ابوغریب برگشته ام...😱😱
😓 قربان متاسفم... من حدودا شش ساعت است که از سرنوشت حفصه و ابوبکر و ابومحمد ناآگاهم‼️‼️
برج ساعت 11 ... امضاء
👈 [این آخرین نامه طبقه بندی شده یعکوف به اداره متساوای موساد بود که به گزارش آن روزها پرداخته بود... حدود 3 روز، من بودم و یک هارد خالص دیگر و زحمات بچه های دکتر عزیز آل طاها از گردان جنگال بعلبک]
ادامه دارد..
《#حیفا-33》
🔷 از گل ترین بچه های سپاه بدر عراق که حدودا 3 سال در ایران زندگی کرده و جاهای مختلفی آموزش دیده، از شیعه زاده های مخلص قبیله تویرج (همان قبیله ای که شلوغ ترین دسته عزاداران اربعین را به خودش اختصاص داده و چندین بار هم علما و عرفا، امام عصر ارواحنا فداه را در حال عزاداری اربعین در جمع عزاداران این قبیله دیده اند) هست که با نام مستعار «دکتر عزیز آل طاها» مشغول فعالیت می باشد.
🔷 نامبرده، دارای دکترای رسانه و فضای مجازی از دانشگاه کمبریج است که از پایه گذاران شاخه جنگال (جنگ الکترونیک) در عراق می باشد.
🔷 این مرد مخلص خدا، مجبور است که هر سال، نام مستعار خود را عوض کرده و الان هم قریب 5 سال است که پس از شهادت خانمش به دست زن تک تیرانداز سامرایی، تنها زندگی میکنه... وسط یکی از پروژه هاش، در لبنان افتخار آشنایی باهاش داشتیم... خیلی به کارش معتقده... از بس با کامپیوتر و لب تاپ کار میکنه، نوک انگشتاش و مفاصل انگشتاش گاهی وقتها بی حس میشه... میگفت: وقتی قنوت میگیرم و چشمام به این دست و انگشتام میفته، میگم خدایا این دستان را به حق دستان ابالفضل العباس ببخش و بیامرز...💠
⭕️ قرار شد در این پروژه کمکم کنه... دو سه شب نشستیم و همه چیز را بازخوانی کردیم...
⭕️ دکتر عزیز میگفت: بچه های بومی استان الانبار، رد خانم جوانی را زده بودند که به محله الرشدیه رفت و آمد میکرد... محله الرشدیه همان محله زندگی ابو محمد العدنانی قبل از تشکیل داعش بود... ابومحمد به همراه همسر و دختر دو قلویش در این محله زندگی میکردند... به خاطر وضعیت ابومحمد و آموزش هایی که در افغانستان و انگلستان و سوریه و... میدید، خانواده اش اغلب تنها بودند و با کسی هم چندان ارتباط برقرار نمیکردند...
🤔 مورد مشکوکی بود... ابومحمد الان پس از دو سال، یهویی پیداش شده و با یک خانم جوان وارد اون محله سنتی شده... خب این، مسئله چندان غیر عادی هم نبود اما برای بچه های ما جای سوال داشت... قرار شد که از ماموران مونث سازمان، کسی تقبل زحمت کند و به خانه ابومحمد کم کم نزدیک شود تا بفهمد ماجرا چیست؟!
⭕️ برای این مسئله، یکی از بانوان آموزش دیده سپاه بدر به نام «رباب» 27 ساله از اهالی بصره انتخاب شد... تا با او در میان گذاشتند، یک شب به طور کامل درباره زن ابومحمد تحقیق کرد و فهمید که وقتی ابومحمد نیست، به آرایشگری مشغول است... خود را برای رفتن به خانه ابومحمد آماده کرد... برای همه ما جالب بود که فورا وصیت نامه اش را به بانوی ارشد گردانش داد و خیلی عادی خداحافظی کرد و رفت‼️
✖️ما از طریق دوربینی که در گردنبند او بود، اوضاع سمعی و بصری آن خانه را رصد میکردیم... رفت و در زد و سلام کرد و تقاضای خود را مطرح کرد... زن ابومحمد گفت: وقتی شوهرم خانه است، میگوید آرایشگری کراهت دارد و این کار را نمیکنم... برو پیش یکی دیگر!
✖️ رباب گفت: از راه نزدیکی نیامده ام... همه تعریف از پنجه های طلایی تو میکنند... اگر بخواهم برگردم، برای خود شما جالب نیست... چرا که شما شهره محل هستید نه من... خیلی طول نمیکشد... خدا به زندگیت برکت بدهد... مرا پیش خواهرانم رو سپید کن تا امشب در مراسم تولدم بدرخشم...
😳 زن ابومحمد گفت: خوب شد تو گدا نشدی... وگرنه با این زبانت بیچاره ام میکردی... بیا داخل... اما به اتاق پایین برو تا بی سر و صدا و خیلی زود...
👈داخل رفتند... از دوربین رصد میکردیم... رباب به طرف حیات نشست تا بتواند مقدار بیشتری از صحنه خانه و حیاط منزل را رصد کند... همه چیز عادی بود و دختر نوجوانی هم وسط حیاط بازی میکرد... زن ابومحمد هم به کارش مشغول شد... تا اینکه کم کم صدای سر و صدای مرد و زنی به صورت ضعیف به گوش میرسید...
✖️ زن ابومحمد شروع به حرفهای الکی کرد و صدایش را کمی بلندتر کرده بود... ظاهرا برای این بود که رباب، توجهش به صدای اتاق کناری جلب نشود... صدایی شبیه ناله بود... چیز زیادی متوجه نمیشدیم... تا اینکه صدا قطع شد...
➕ پس از حدودا بیست دقیقه، رباب گفت: لطفا لیوانی آب برایم بیاورید... خیلی تشنه ام...
✖️ زن ابومحمد گفت: می آورم اما خیلی دیر است... میترسم شوهرم... از اتاق بیرون رفت تا آب بیاورد...
➕ رباب به طرف در اتاق رفت و به بهانه استشمام هوای تازه، چند گام مانده به در اتاق نشست... جوری چرخید که ما همه منظره حیاط را ببینیم... وقتی زن ابومحمد وارد شد، رباب چند نفس عمیق کشید و گفت: نیاز به هوای تازه داشتم... ببخشید جا به جا شدم... آب را گرفت و نوشید...
ادامه دارد... کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour